مهرساممهرسام، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 10 روز سن داره

از وقتی تو اومدی

بعداز 43 روز برات مینویسم

1392/11/9 16:03
نویسنده : مهسا
236 بازدید
اشتراک گذاری

شاید بگی چقدر دیر و مامانی چقدرتنبله ولی باور کن تمام وقتمو واسه تو میزارم اصلا نمیفهمم کی شب میشه

جونم برات بگه خاطراتی که تو این مدت گذشت و واست مینویسم جشن چهل روزگیت مصادف شدبا اولین شب یلدایی که تو به جمعمون اضافه شدی عزیزم ولی بعداز اینکه رفتیم واسه آزمایش زردیت خیلی بد سرما خوردی بعداز 42 روز اومدیم خونه خودمون بعداز 15روز سختی که باید دارو میخوردی خداروشکر خوب شدی دیگه میترسیدم ببرمت بیرون تا اینکه نوبت واکسن دو ماهگیت شد دقیقا 22 بهمن اون روز رفتیم خونه مادر جون اولین مهمونی که رفتی خونه عمو حمید بود و بازی تیمهای استقلال و پرسپولیس کلی خوش گذشت.تازه اولین باری که خندیدی پنج شنبه دهم بهمن بود واسه بابائی خندیدی نمیدونی چقد بابائی خوشحال بود تا تو بهش خندیدی.

نمیدونی که چقدر پسر مهربونی هستی گریه نمیکنی فقط وقتایی که خوابت میاد یه ذره گریه میکنی البته فقطم دوست داری بغلت کنن راه ببرنت و تو همه جارو نگاه کنی عشق من .عاشق عکسای رو دیواری . شبا اینقدر خوب میخوابی و مامانی و بابایی رو اذیت نمیکنی ساعت 6صبحم بیدار میشی و واسه بابائی میخندی و اونو پرانرژی میفرستی سره کار ....

از این به بعد سعی میکنم زود به زود برات بنویسم گل مامان

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

فریده
10 بهمن 92 19:37
سلام.مهسا جون.تولد گل پسرتو تبریک میگم.ان شالله زیر سایه شما باباش بزرگ بشه. وای چه بد که سرما خورد.نو را خدا بیشتر مواظبش باش گناه داره به این کوچولویی مریضم بشن [
سمیه
12 بهمن 92 0:30
خداروشکر که گل پسر ما حالش خوب شده همه تو خانوم ل نگرانش بودیم از این به بعد زود زود بیا و عکس بذار مهسا جان