مهرساممهرسام، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 10 روز سن داره

از وقتی تو اومدی

اولین تابستون زندگیت مبارک

با رسیدن هشت ماهگیت هوا هم گرم شدو تو که عاشق آب و آب بازی هستی خیلی خوشحال میشی با دریا رفتن...راستی تازه دست زدن و یاد گرفتی و به تنهایی بدون پشتی میشینی با عشق دست میزنی فدات بشم و وقتی بهت میگیم برق کو لوسترو با چشای مشکیت نشون میدی منو بابائی عاشقه چشاتیم عزیزم ...
15 تير 1393

هفت ماهگی وسومین سفرت به یزد

تعطیلات شدو تصمیم گرفیتیم بریم یزد دیگه کم کم میتونستی خودت بشینی و کامل رو شکم بغلطی بخندی و اسباب بازی هارو بزاری تو دهنت آماده بشی واسه دندون در آوردن البته هنوز انگار خبری نیست...یه مسافرت خوب تقدیر از عمو محمد بهترین مجری یزد و تو هم تو بغلش کنج کوه خونه ی خاله مینو و عمو فرزین مهربون   ...
31 خرداد 1393

فرشته ی شش ماهه ما

قبل از اینکه تو به دنیا بیای همش خدا رو شکر میکردم که بابامیثمو سره راه من گذاشت و شد بهترین شوهر واسه من ولی حاالا نمیدونم روزی چندبار باید از خدا ممنون باشم واسه نعمتی چون تو که به ما داد تو مظلوم ترین و شیرینترینو و عزیز ترین موجود تو زندگی من و بابائی شدی...همش از بابائی میپرسم قبل از تو ماچیکار میکردیم... وقتی پای صحبت بعضی از مامانا میشینم یا دورو اطرافمون که بچه هم سن و سال تو دارنو میبینم همش میگم خدایا شکرت تو این مدت اصلا مارو اذیت نکردی ما تو رو آزار دادیم که تو نه..... خوب غذا میخوری،شب خوب میخوابی،لج نمیکنی،غریبی نمیکنی،حمام دوست داری ،غیر از استرس اون آلرژی به فرآورده های گاوی که خداروشکر برطرف شد و فابیسمی(حساسیت ب...
31 خرداد 1393

روروئک سواری و نشستن و دست زدنت

عزیزه مادر یه مدت که خیلی خوب روروئک سوار میشی از تو حال تو آشپزخونه دور خونه با سرعت میری... راستی دقیقا سالگرد روزی که جنسیتت مشخص شد یعنی 18 خرداد خودت تونستی بشینی عزیزه دلم... تازه هم بلدی دست بزنی هم بلدی برقو نشون بدی اینو 26 خرداد یاد گرفتی... اینام دو تا از توپات که خیلی دوسشون داری اگه از دستت بگیریم گریه میکنی فقطم نسبت به این توپا اینجوری هستیااااا ...
31 خرداد 1393