مهرساممهرسام، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره

از وقتی تو اومدی

اس ام اس برای کوچولوی گوگولی

این اس ام اس رو وقتی از یزد برگشتیم و بابائی رفته بود بانک واسش فرستادم (92/01/11): بابائی تا 9ماهه دیگه که من میام تو بغلت مواظب مامانی و من باش .9ماهه دیگه میبینمت.بوس بابایی.     ***بابائی تو این مدت سنگه تموم گذاشت واسمون. بینهایت ممنونتیم بابا میثم جون***       این اس ام اس رو هم وقتی به عمه مهدیه گفتم تو یک سانتی متری فرستاد(92/01/19): سلام به روی ماهت قربون اون قد یک سانتی متریت بره عمه که هر وقت یادم میاد تو هستی کلی انرژی میگیرم.کوچول من.   اس ام اس عمه مژگان (92/02/04): سلام عمه کوچولو،خوشگل کوچولو،عزیزکوچولو،پاکوچولو،تو فکرمیکنی؟خوشگلیت به مامانت میره ی...
9 مهر 1392

جدیدترین حس مادرانه

زندگی ما: امروزکه بابائی رفته بود کلاس آواز من تو خونه تنها بودم یعنی شنبه 92/04/15و من همش منتظره همچین لحظه ای بودم تو بالاخره تو دله مامانی تکون خوردی داشتم شکته میکردم از خوشحالی به بابائی اس ام اس دادم که:یه خبر باحال پسرمون تکون خورد.فندق ما ...
9 مهر 1392

انتخاب اسم قشنگت

شیرینی زندگیمون سلام : حالا که فهمیدیم قراره شازده پسر داربشیم تا برای هدیه ای که خدا بهمون داده که تو باشی اسم انتخاب کنیم تا هروقت صدات میکنیم هم ما لذت ببریم و هم تو دوست داشته باشی اسمتو خیلی گشتیم .من و بابائی دوتا اسم انتخاب کردیم مهرسام (پسر مهربان و خونگرم) و پندار (اندیشه) هنوز به تفاهم نرسیدیم کدوم رو برای شکل ماهت انتخاب کنیم. ...
9 مهر 1392

شازده پسری یا پرنسس دختری

زمانی رسید که باید جنسیتت معلوم می شد راستش من دختر دوست داشتم و بابائی هم میگفت بچه اول خوبه که پس باشه ولی دیگه برای منم فرقی نمیکرد فقط میخاستم سالم باشی .شنبه 92/03/18 رفتم سونو دکتر وقتی گفت:پسره خیلی خیلی خوشحال شدم نزدیک بود گریم یگیره و یه اس ام اس دادم به بابائی که : مرده وچه مرد کفنه (یعنی بچه ی مرد مرده) و رفتم از یه مغازه ای یه کفش پسرونه برات خریدم: ایناهاش:  اینم بابائی برات خریده: ...
9 مهر 1392

سومین سونوگرافی

18هفته از اومدنت تو وجودم میگذشت که من باید میرفتم آزمایش و سونو برای اینکه ببینیم تو سالمی و لپات چاقه یا نه رفتم و خدارو هزاران مرتبه شکر که صحیح و سالم بودی و هستی وقتی هم که رفتم سونو خیلی بزرگتر شده بودی مامان قشنگم.حالت سرت عین سره بابا میثمت بود.قربونه دوتاتون برم نفسای من...   ...
9 مهر 1392

دومین سونوگرافی

وقتی 12 هفته بود که تو دل مامانی بودی رفتم سونو که دقیقا سر و دست و پاهات مشخص بود فدای اون کوچولوییت برم من. ...
9 مهر 1392

اولین سونو گرافی

دوشنبه 92/01/19وقتی رفتم دکتر و اولین باری که تورو دیدم تازه قلب کوچولو و مهربونت تشکیل شده بود و میزد الهی قربونت برم اینم اولین عکست مامانی:         ...
9 مهر 1392

اولین دل نوشته

سلام گل مامان و بابا: این وبلاگ و درست کردم تا هر وقت بزرگ شدی این دلنوشته ها رو که میخونی و عکس هایی رو که میبینی بدونی تو ثمره ی عشق مامان مهسا و بابا میثمی.عشقی که به سختی و نارضایتی همه به ازدواج ختم شد حتما تا حالا بزرگ شدی و از شرایط زندگیمون خبر داری که چون بابائی اهل یزده و من سارویم و همین مسئله باعث مخالفت خانواده هامون بود ولی بابائی واسه عشق و دوست داشتنمون خیلی رنج و مشقت کشید تا به هم برسیم .من و بابائی همیشه می خواستیم به اونجایی برسیم که بچمونو برای تنهایی و سرگرمی خودمون به دنیا نیاریم.همین هم شد بعد از 6سال زندگی  تصمیم گرفتیم بچه دارشیم بابائی تونست یه خونه بخره برای خوشبختی من و تو تا وقتی به دنیا میای من استر...
9 مهر 1392

فروردین 92

عشق من و بابائی سلام: بعداز اینکه سه ماه دارو استفاده کردم من و بابائی از خدا تو رو خواستیم که به زندگیمون هدیه بده.شد نوروز 92 بابائی مرخصی گرفت که برای سال تحویل بریم یزد خونه باباکاظم.دقیقا روز چهارشنبه سوری حرکت کردیم دو روز بعد عید بود.شبه چهارشنبه سوری که خیلی خوش گذشت و بماند سال رو هم با مامان بزرگ و باباکاظم و میکائیل عمه مژگان و محمد تحویل کردیم.سومین روز عید تصمیم گرفتیم بریم  شیراز خونه عمو ها و عمه ی بابائی.چهارمین روز عید که با دخترعموها و پسرعموهای بابائی رفته بودیم رودخونه ای که اسمش قلات بود عمه مژگان زنگ زد به من که خواب دیده من حامله ام منم اصلا به روی خودم نیاوردم که ما از خدا نی نی خواستیم. بعداز3روز از ش...
9 مهر 1392